میرزاخانی و آیندهٔ ایران

از دانشگاه شریف و خانوادهٔ میرزاخانی متشکرم که امکانی فراهم کردند تا من در این جمع تجربهٔ تقریباً ۵ سالهٔ خودم در آموزش عالی را متناسب با این مراسم بیان کنم.

مریم میرزا خانی، ریاضیدانی جهانی، در ایران متولد شد، در ایران آموزش خوب دید، در امریکا ریاضیدانی برجسته شد، درامریکا زندگی کرد اما ایرانی ماند و هیچ‌گاه به ایران و به فرهنگ اجدادی خودش پشت نکرد، و در ایران امکان کار نداشت. او ریشه در ایران داشت و این ریشه را حفظ کرد. اما آیا ما این ریشه را قدر می‌دانیم؟ نکند این ریشه را بنه‌کن کنیم؟ کشور بی‌تاریخ بی‌ریشه است. کشوری که تاریخ خود را نداند، و ریشهٔ خود را نشناسد، آیندهٔ خود را نمی‌تواند بسازد؛ دیگران برایش می‌سازند!
ایران ما درآستانهٔ امتحانی بزرگ در تاریخ است. آیا ما خواهیم توانست آیندهٔ خود را بسازیم؟
ایران ۳۰۰۰ سال تاریخ دارد. ما نه تنها اولین امپراتوری جهان را تأسیس کردیم بلکه چندین امپراتوری را پشت سرگذاشته‌ایم، چه قبل از اسلام و چه بعد از اسلام. اکنون نیز، پس از حضیض تاریخی در دوران قاجار، ایران به بازیگری مهم در منطقه تبدیل شده است که البته هنوز باید نقش سازندهٔ خود را در جهان نشان بدهد. در هر حال، کمتر دورانی را می‌بینیم که عظمت ایران با برکشیدن و حضور نخبگان علمی همراه باشد؛ اکنون اما، در جهان پیچیدهٔ مدرن، قدرت پایدار فقط با علم پایدار تصورپذیر است؛ و علم پایدار بدون جذب نخبگان در فرایندهای اجتماعی ناممکن!
آیا ما به دنبال علم پایدار هستیم؟
از حدود سال ۳۵۰ هجری آل بویه، که شیعی مذهب بودند، بر ایران حکومت کردند؛ دورانی از آزاد اندیشی به راه افتاد و هم‌زمان دربارهای کوچک‌تر هم به رقابت در حمایت از علم و فلسفه پرداختند. نتیجهٔ این آزاد اندیشی نام‌های بسیاری است که در تاریخ علم و تفکر جهان می‌درخشند: فارابی و خوارزمی و ابن سینا و بیرونی و بسیاری دیگر. این دوران طلایی اسلام را فرزانگان جهان دورهٔ روشنگری اسلامی نام نهاده‌اند که حکومت شیعی ایران در آن تعیین کننده بوده است. آل بویه امپراتوری تأسیس نکردند اما نمونه‌ای بی‌بدیل در تاریخ ایران به جای گذاشتند؛ اینکه ایرانیان، علاوه بر نخبگی در کشورداری، نخبگی در خلاقیت و علم نیز از خود نشان دادند.
چرا آیندۀ ایران این چنین نباشد؟
حدود سیصد سال پس از آن دوران حکومت شیعی صفوی را داریم که دوباره عظمت جغرافیایی ایران را کمابیش احیا کرد اما در زمینهٔ علم و خردگرایی جزمی‌تر از دوران سلجوقی عمل کرد. بی‌جهت نیست که بزرگان دربار صفوی هنگامی که گردشگران غربی ۵۰ سال پس از گالیله اولین دوربین نجومی را به ایران آوردند نه به آن توجه کردند و نه آن را درک کردند، و ایران از غافلهٔ علم و خرد نوین به صورت کامل دور ماند. انحطاط علمی ما مدت‌ها بود که در سایهٔ جزم‌اندیشی سلجوقیان شروع شده بود و رهایی از آن در چشم‌انداز نبود. در هیچ یک از سه دوران حکومت‌های دینی ساسانیان و سلجوقیان و صفویه ایران نتوانست همانند دوران آزاد اندیشی آل بویه سهمی در تاریخ علم جهان به یادگار بگذارد. این باید برای ما عبرتی باشد هنگامی که از سهم خودمان در علم دنیا صحبت می‌کنیم؛ باید نگران فقدان دورانی پایدار در علم و خردگرایی باشیم. دنیای جدید از این لحاظ بسیار پیچیده‌تر هم شده است.
آیندهٔ ایران را کسانی خواهند ساخت که علم پایدار داشته باشند.

ایران ما در دوران گذار به نوعی مدرنیت است که خودش خواهد ساخت. شواهد حکایت از این دارد که ما مصمم‌ایم آینده را خودمان بسازیم و قرار این کار ساختن آینده مان را به دیگران بسپاریم. اما در این تلاش هنوز از سایهٔ دوران خردگریزی خود خارج نشده‌ایم؛ دوران طلایی اسلام را نه در خردگرایی آل بویه که در خرد گریزی پسا-آل بویه‌ای می‌پنداریم؛ و هنوز موفق به درک جهان مدرن و سازوکارهای آن نشده‌ایم؛ و هنوز در تاریخ زندگی می‌کنیم. همین است که دیگران ما را “مداخله‌گر” می‌نامند. لفظ تروریست را هم باید در همین بافتار درک کرد. ما که می‌دانیم “تروریست” نیستیم! «داعش» پیکارجو است اما ما تروریست؟ این تناقض را در همین چارچوب باید درک کرد. ما هنوز زبان دنیای مدرن را درک نکرده‌ایم. ما بیدارشدگان تاریخ‌ایم پس از هشتصد سال، و حالا که سودای امپراتوری داریم یا میخواهیم با ایده‌هایی مستقل در این دنیا زندگی کنیم، با مفاهیم منسوخ به جنگ چالش‌های ژئوپلیتیکی و اجتماعی و زیست محیطی میرویم. این جواب نمی‌دهد! صداقت و جدیت و از جان گذشتگی البته که مفاهیمی بسیار باارزش‌اند اما آنها را نباید در بافتار مفاهیم و مصداق‌های اجتماعی هشتصد سال پیش گنجاند! این نوع برداشت از ارزش‌ها فقط تا حدودی جواب می‌دهد. ما امروزه اقتدار ایران در منطقه و امنیت خودمان را مدیون همین ارزش‌ها هستیم؛ بی‌تردید! اما این ارزش‌ها به تنهایی نمی‌تواند ادامهٔ راه ما را در همین جهت تضمین کند و امنیت و عزت و رفاه به ارمغان بیاورد.
ما باید زبان و مفاهیم دنیای مدرن را درک کنیم. این درک نیازمند آزاداندیشی و زیرساخت‌های آن است که از آنها غافلیم.
ما اکنون در جمهوری اسلامی احیای دوران طلایی اسلام را در سر می‌پرورانیم. کدام دوران؟ سلجوقیان، صفویه، یا آل بویه؟ بیگانگان سپاه ما را جیش الصفوی می‌نامند. برخی خودمانی‌ها، بی‌تأمل، از صدر اسلام یا دوران پسا آل بویه به عنوان الگو صحبت می‌کنند؛ از الگوی آل بویه اما که دوران طلایی اسلام را پدید آورد خبری نیست. ما در دانشگاه‌هایمان از کرسی‌های آزاد اندیشی صحبت می‌کنیم، اما متوجه نیستیم که کار آزاداندیشی را به قول تهرانی‌ها “سنگ” کرده‌ایم؛ یعنی کاری کرده‌ایم که آزاد اندیشی از جامعه رخت بربندد! ۴۰ سال برابر ۱/۳ دوران حکومت آل بویه است. حرکت در ایجاد نهادهای علمی مدرن در ایران در این سال‌ها در هر مقیاسی بی‌نظیر بوده است. اما سازوکارهای مبنایی آنها با آزاد اندیشی منافات دارد. در دوران پسا آل بویه هم با ساخت نظامیه‌ها، و به دنبال آن ساخت مدرسه‌های بی‌شمار، نهادهای به اصطلاح علمی فراوان ساخته شد، اما هم‌زمان آزاد اندیشی در بنیان تعطیل شد و بانیان تفکر دوران طلایی اسلام، که امروزه ناگزیر به همراهی احساسات جهانی به آنها افتخار می‌کنیم، کافر تلقی شدند، و نوشته‌های آنها «الکفر الصریح» قلمداد شد، و بر شیخ الاسلام‌ها واجب اعلام شد که از آموزش آنها برحذر باشند.
دانشگاه سازی ما در این دوران ۴۰ ساله هم شباهت زیادی دارد به دوران اوج مدرسه‌سازی پس از آل‌بویه. ما معنی آزاد اندیشی را از دست داده‌ایم. ما نخبگی علمی را در قید اخلاق می‌فهمیم. ما مریم میرزاخانی را در قید هنجارهای ظاهری می‌بینیم. او اگر در ایران مانده بود بی‌شک در استخدام دانشگاهی مشکل پیدا می‌کرد؛ نه می‌توانستیم از او ریاضیدانی جهانی تربیت کنیم و نه او را به کار می‌گرفتیم. ما از سرناچاری به بزرگداشت او پرداختیم، چون دیگران به بزرگی او چنان واقف شدند که دیگر نمی‌شد آن را کتمان کرد؛ ما اسباب متعبد بودن و شدن را فراهم کرده‌ایم اما برای تهیهٔ اسباب رشد خلاقیت در کشور کوچک‌ترین گام را برداشته‌ایم؛ دیگران راه شکوفایی جوانان ما و همین اسباب بزرگی را فراهم می‌کنند. اسباب بزرگی مریم میرزاخانی را هم دیگران فراهم کردند، و او بزرگ شد. ما او و مشابه او را بزرگ نمی‌خواهیم. ما او و مشابه او را در قید ظواهری می‌خواهیم که یک قرائت خاص از مذهب می‌خواهد، همان گونه که سلجوقیان هر نوع تفکر را تنها تحت قیود چهار مذهب اهل سنت تحمل می‌کردند، و همان گونه که صفویه ملاصدرا را بزرگ نمی‌پنداشتند و نمی‌خواستند. نهادهای ما محل خردگرایی نیست. اگر شیخ الاسلام‌های صفوی ملاصدرا و اردستانی را که گام در آزاد اندیشی نهاده بودند تحمل نکردند و تبعید کردند ما هم همه ساله مریم‌های بسیاری را تحمل نمی‌کنیم و آنها هم مهاجرت می‌کنند.

‌ایران ما در شرایط چندگنی و نه فقط ناهمگنی فرهنگی است. رفع این چندگنی فرهنگی زمان‌بر است. زمان هم در دنیای پر تلاطم و پر تحرک کنونی بسیار پر اهمیت است؛ نه مانند صدر اسلام که غرب و شرق در خواب و در قعر تاریخ بودند و ما در تحرک نسبی. اما تحرک امروز دنیا بی‌بدیل است. باید هرچه زودتر این را دریابیم – قبل از اینکه دیگران آیندۀ ما را ترسیم کنند. در شرایط کنونی، دولت‌های ما به دلیل این چندگنی در ساختار فرهنگی و انعکاس آن در مرکز های قدرت توان توجه به نیازهای اساسی برای ماندگاری ایران را ندارند. بخش دفاعی ما خوشبختانه از این جدال تاحدی بیرون است و در حفظ امنیت کشور تاکنون موفق بوده است. این بخش کشور به طور قطع زیر فشار زیادی است و فقط نخبگان سیاسی و اقتصادی و علمی می‌توانند به یاریاش بشتابند. این فشار دیگر از نوع فشار در جنگ تحمیلی نیست. بسیار سهمگین‌تر است. نباید گذاشت این بخش موفق در تاریخ ۴۰ سالهٔ ما، به دلیل چالش‌های چندگنی فرهنگ و مرکزهای قدرت، از درون بپاشد. رفع این فشارها هیچ چاره‌ای جز خردگرایی و آزاد اندیشی مدرن ندارد و این همان غفلت تاریخی ما است که متاسفانه به آن دامن زده می‌شود. رفع این چندگنی احتیاح به زمان دارد. تنها نهادهایی که در حد توان از این آزاد اندیشی دفاع می‌کند و آن را با پوست و استخوان درک می‌کند بخش خصوصی است و نهاد دفاعی ما. ما باید متوجه شرایط تاریخی باشیم و موضوع را درک کنیم. بیش از سه ماه خالی بودن کرسی وزارت علوم در همین ماه‌های اخیر بیانگر همین چالش اجتناب‌ناپذیر اجتماعی است.
مریم میرزاخانی در زندگی خود نشان داد شکوفایی ما ایرانیان ممکن است. میرزاخانی در زندگی خود نشان داد زن ایرانی می‌تواند قبل از هر چیز انسان باشد. بخشی از جامعهٔ فرهگی ما متأسفانه زن را اول زن می‌بیند بعد انسان؛ در نتیجه زنان ما هم مرد را اول مرد می‌بینند و بعد انسان. توجه به خرد و خلاقیت به ما خواهد آموخت که مرد و زن ما اول انسان باشند نه مرد و نه زن. مگر از قرآن نیاموخته‌ایم که کلمه، یعنی فکر، است که انسان را از ملائک متمایز می‌کند. نخواهیم که انسان در حد ملائک سقوط کند. بکوشیم انسان ایرانی انسان باشد، چه زن چه مرد، بیندیشد مستقل از جنسیت. دوران فردیت و برنامه‌ریزی اجتماعی برای تربیت انسان کامل به سر آمده است؛ آن هم انسان کاملی که به ملائک فروکاهیده شده. این اشتباه تاریخی را درک بکنیم. ما با برنامه‌ریزی‌های خودمان در جمهوری اسلامی باید متوجه شده باشیم که “نتایج نامنظور” از اصرار بر تربیت انسان کامل چقدر فاجعه‌بار بوده است.
مورد استاد مریم میرزاخانی لابد نقطهٔ عطفی در تاریخ ایران خواهد شد. او با بزرگی خود توانست نشان بدهد نظام علمی ما معیوب است، نه فقط عقب از تاریخ که طبیعی است. زن بودن او به ما نشان داد که در تعریف انسان، و نیازهای او به شکوفایی و خلاقیت، اشتباه می‌کنیم. از جامعهٔ مطلوب انتظار می‌رود محیط را برای انسان‌ها آرامش‌بخش کند. آرامش را نمی‌توان به بیانیه‌ها و بخشنامه‌ها فروکاهید. آرامش که اولین نیاز انسان است باید حس بشود. آنها قبل از این که جوان باشند انسان‌اند. بله کامل نیستند و ادعای کامل بودن ندارند و نمی‌خواهند کامل باشند قبل از اینکه آرام باشند و آرامش داشته باشند. آنها ناآرام‌اند. بخش علمی کشور هم در این ناآرام بودن جوانان بی‌تقصیر نیست. البته، ما در بخش علمی نمی‌توانیم پاسخگوی همه جوانب اجتماعی نیاز به فضایی آرام برای جوانان باشیم. ما نمی‌توانیم در این جو چندگنی فرهنگی و چالش‌های قدرت از بخش‌های اقتصادی و فرهنگی دولتی انتظاری بیش از این داشته باشیم. از دید من دو بخش کشور می‌توانند همراه با دانشگاهیان بکوشند محیط آرامتری برای جوانان جویای خلاقیت و آرامش پدید آورند: بخش دفاعی و بخش خصوصی.

بخش دفاعی نیازهای واقعی دارد که نمی‌توان در شعار و کلمه خلاصه‌اش کرد. این بخش را هم نمی‌توان با موعظه‌های اخلاقی راضی نگهداشت. بخش دفاعی نتیجه می‌خواهد. دانشگاهیان ما متأسفانه گاهی تحت تأثیر توهمات روشنفکری از رفع نیازهای دفاعی سرباز می‌زنند. بخش خصوصی اما تاکنون درک بسیار ابتدایی از حمایت از علم داشته که کمابیش در ساختمان‌سازی خلاصه شده است. ایران ما اکنون به هشیاری این دو بخش هر دو نیازمند است. من بسیار امیدوارم که این هر دو بخش به نقش تاریخی خود واقف شوند و ایران را در این گردنهٔ تاریخی مهم یاری کنند. ما دانشگاهیان هم باید متوجه نقش تاریخی خود باشیم. دانشگاه هم باید اکنون نقش مرجع بودن خود را در این پیچیدگی‌های اجتماعی به عهده بگیرد و از توهم به درآید. دانشگاه و جوانان دانشگاهی احتیاج به محیط آرام، خردگرا، و صلح اندیش دارند. ما باید بیش از هر چیز این روزها به طبل صلح بکوبیم، و بکوشیم شرایط را هر چه بیشتر برای شکوفایی خلاقیت جوانانمان فراهم بکنیم.
میرزاخانی بزرگتر از آن است که با لفظ بیگانهٔ پروفسور خطابش کنیم. میرزاخانی با مرگ خود به ما آموزه‌ای اسلامی را یادآور شد؛ اینکه لازم است ما ایرانیان در جمهوری اسلامی بیش از هر چیز به نیازهای انسانی خود برای شکوفایی و آرامش و صلح بپردازیم. انسانیتِ انسان بیش از هر چیز در تفکر اوست و نه در ظواهر او! این امکان تفکر و بروز خلاقیت است که نخبگی می‌آفریند. جامعه‌ای هم که آرامش برای جوانانش پدید آورد می‌تواند به علم پایدار و توسعهٔ پایدار امیدوار باشد و آینده‌ای مطلوب بیافریند.


بزرگداشت مریم میرزاخانی، دانشگاه صنعتی شریف، ۳۰ آبان ماه ۱۳۹۶.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *