انقلاب و ملت
کمتر روزی میگذرد که این سئوال در رسانهای، در شبکهای مجازی، یا در میان همکاران مطرح نشود: با این همه مشکلات در جامعه سرنوشت ما چیست؟ انقلاب به کدام سو میرود و تکلیف چیست؟ به این نمونهها توجه کنید: اختلاسهای گوناگون با ابعاد نجومی، فشارهای اقتصادی به شکلهای مختلف، مدیران بیکفایت جور و واجور، انتصابهای غیرشایسته سالارانه در سطوح مختلف، ورشکستگی بنگاههای مالی، ورشگستگی بنگاههای سرمایهگذاری، فشارهای مالی گوناگون خارج از عُرف قانونی (تَلَکه) از نهادهای دولتی و انقلابی به بخش خصوصیِ در مقیاسهای متوسط و بزرگ، تیولداری به جای مدیریت در بخش دولتی، مقید کردن فرهنگ به یک سلیقهٔ سیاسی خاص به نام فرهنگ متعهد، هجوم جمعیت قابل توجهی از هموطنان به کشورهای همجوار برای تفریح، مهاجرت روزافزون جوانان جویای شکوفایی، فروکاستن علم و تفکر علمی به مدرکها و سندهای خریدنی، نفوذ زبان بیگانه در بسیاری از کسب وکارها به صورتی بسیار مبتذل، فشارهای سیاسی بینالمللی، حضور در منطقهای پر از آتش، دوقطبیهای سیاسی، دعواهای سیاسی، تهمتهای سیاسی!
مشاور اقتصادی دولت میگوید: «وقتی در کشور همه با هم دعوا دارند و یکدیگر را متهم میکنند، چگونه میتوان دربارهٔرشد اقتصادی و سرمایهگذاری صحبت کرد؟» یا دانشگاهیانی آخرین گفتههای مرحوم داریوش شایگان را نقل میکنند که از جمله گفته است[۱]: «در کل، انقلاب ایران نوعی شکست و ناکامی بود. از هر نظر، مثل بقیه انقلابها. انقلاب همیشه شکست است.» این دو نمونهٔاعتراض یا سرخوردگی را میتوان در تمام سطوح دید، حتی در گفتههای آنهایی که تنها در فکر «معنویت به هر قیمت و تربیت انسان بهشتی به هر قیمت» در ایران هستند. اصلاً مخالفخوانی از همهٔجهتها باب شده و بسیار طرفدار پیدا کرده است. چرا همه معترضیم؟ دانشگاهی از دست سیاستمدار مینالد، سیاستمدار از دست دانشگاهی؛ دانشگاهیان هر روز فرمولی برای مدیران سیاسی کشور میپیچند تا کشور رو به توسعه برود و سیاستمداران هم به دانشگاهیان رهنمود میدهند و آنها را به بصیرت فرا میخوانند و دوری از غربزدگی؛ و این وضعیت فراگیر است و مستقل از اصلاح طلبی و اصولگرایی. این پدیدهٔ«معترض بودن»، ناراضی بودن، و قطبیدگی در جامعه را چگونه درک کنیم و از آن چه نتیجهای بگیریم؟ مگر میشود در ایران بعد از انقلاب هیچ رشد و توسعه و هیچ تحول مثبتی دیده نشود؟ مگر ما نبودیم که در یک جنگ تمام عیار تحمیلی که همهٔدنیا در طرف مقابلمان بود کشور را حفظ کردیم؟ مگر ما نبودیم که با بضاعت ناچیزی در حد ۴۰۰ مقالهٔ دانشگاهی در اوایل انقلاب، در حالی که عقبمانده هم بودیم، کشورمان را به پیشروترین کشور منطقه از حیث بعضی شاخصهای علمی بدل کردیم؟ پس بر ما چه رفته است که این همه مینالیم؟ این نالیدن و این حس بد واقعی است و نمیشود همهٔآن را به حساب جنگ روانی بیگانگان گذاشت که بر ما تحمیل میکنند. چرا حالا که ایران ظاهرا در اوج قدرت پس از دوران صفویه است این همه نارضایتی دیده میشود؟ چرا؟
من سعی میکنم این رویدادها را در چارچوب یک تحول تاریخی درک کنم؛ آرزوهایم را هم از واقعیتهای تاریخی ایران و تجربۀ جهانی جدا میکنم و کنار میگذارم. تا هنگامی که تنها پدیدههای گسستهای را میبینیم و، بسته به مشرب فکریمان، تفسیرهایی دلبخواه و کاملاً متضاد میکنیم دینامیک تحولات را درک نخواهیم کرد. ما در کجای تاریخ ایستادهایم و چه انتظاری از انسان ایرانی داریم، چه اطلاعاتی از دنیا داریم، و تا چه اندازه انسان توسعه یافتهٔکشورهای صنعتی را ناخودآگاه مبدأ تفکر خود قرار میدهیم؟
در یک طرف طیف معترضان، ایرانیانی را میبینیم شبیه به آن مجری صدای امریکا، به وضوح پر از کینه و خشم و بددلی و بدسگالی، که آرزوی افتادن در دامن این یا آن قدرت جهانی دارند، و در طرف دیگر طیف متعصبان داخلی که فقط نگرانند نکند انسان ایرانی به بهشت نرود. دو رویای متضاد دور از واقعیت و تحقق نیافتنی. من نمیخواهم از ایران کشوری رویایی بسازم یا در رویا صحبت بکنم؛ نمیخواهم از ایرانی صحبت کنم که در آن انسان کامل بر مبنای این یا آن مشرب فکری تعریف میشود. من میخواهم از ایرانی صحبت بکنم که مردم آن همیناند که هستند و بودهاند:
از ایرانی که در دورهٔ با عظمت سلطنت شیعی صفوی فرهیختگانش چنین تجویزی برای سردرد میکردند[۲]:
جهت رفع صداع
دست بر موضع درد گذاشته، بسم الله بگوید، و به دست دیگر، با انگشت بر روی خاک این کلمه را بنویسد، و این خطها را بهکار برد، فولاد بر روی آن بکشد «یا صحاف» و در بین نوشته، صلوات بفرستد، و این عمل را سه مرتبه بکند و اگر رفع نشود، شش مرتبه دیگر بکند که نُه مرتبه شود.
و در کشیدن خطها از محاذی آخر «ف» ابتدا کند، و چون به «یا» برسد، نوک کارد را بر آن بقوّت گذاشته، زور نماید. و باید که به این صورت، خط اول بر روی الف «حا» ملصق شود، و خط سیم بر سرو ته «ف» بچسبد، و در این بین، مکرر صلوات بفرستد.
و اگر درد از آن موضع به موضع دیگر حرکت کند، باز دست بر آن موضع گذاشته، عمل مذکور را از سر گیرد، و به تمامه به عمل آورد، تا بالمره رفع شود. و اگر غلطی نکند، ان شاءالله تعالی رفع میشود و مکرر تجربه رسیده؛
از ایرانی که در دورۀ ناصری، حدود ۱۳۰ سال پیش، نخبگان آن خود را در فلسفه نه تنها سرآمد جهان که خورشید جهان در تفکر میپنداشتند و فیلسوفان غرب از جمله دکارت را نور کمسویی همانند ستارهٔسُها در دب اکبر؛
از ایرانی که کمی قبل از امضای مشروطه با شیوع وبا یک سوم جمعیتش در تهران و شیراز هلاک شدند؛
از ایرانی که همین صد سال پیش در دورۀ احمدشاه و جنگ جهانی اول مردمش از فقر و فلاکت و گرسنگی، بنا به اسناد موجود، به آدمخواری افتادند، و همزمان اشراف آن در موناکو «قصر پرنس ایرانی» را به نام «دانشگاه» ساخته بودند؛
از ایرانی صحبت میکنمکه حتی یکی از تأثیرگذارترین و دلسوختهترین فرهیختگانش، که در ابتدای تشکیل سازمان ملل مدتی ریاست شورای این سازمان را نیز به عهده داشته، به هنگام واقعۀ مسجد گوهر شاد به عمق این واقعه و ارتباط آن با فرهنگ مردمش به درستی پی نبردند و تنها از « اعمال قوه قهریه در مشهد که شب واقع شد و جمعیت متفرق شدند. سی و چهار نفر در این قضایا کشته شدند و نود نفر مجروح» صحبت کرد.[۳]
از ایرانی صحبت میکنم که ……
ایران همواره در طول تاریخ کشوری بوده است مبتنی بر یک توافق میان اقوام مختلف و مشربهای فکری مختلف. این مشربهای فکری شاید در گذشته نقش تعیین کنندهای در حکومتها نداشتهاند اما معدل آنها همیشه تعیین کننده بوده است؛ معدلی که آن را فرهنگ ایرانی مینامیم، فرهنگی که چهل پاره نبوده بلکه چِلتِکهای بوده بسیار رنگارنگ و زیبا. حتماً هستند کسانی یا گروههایی که به هر دلیل مایلند این چِلتِکِّگی را به چهل پارگی تبدیل بکنند. نخواهند توانست.
این ایران ما است، دستکم بخشی از ایران ما، که باید سعی کنیم خوب آن را بشناسیم. ایران را نمیشود با یک طرز فکر اداره کرد مگر اینکه معدل ایرانیان آن را به عنوان یک فکر ایرانی، یک مدل ایرانی، بپذیرند. ایران نه امریکاست، نه اروپا، نه کره، نه ژاپن، نه چین، و نه مصر. ایران ایران است و ما هم اگر به فکر ایران هستیم باید ایرانی باشیم و فکر ایرانی تولید کنیم. این فکر البته در انزوا هم تولید نمیشود و در انزوا نمیتواند بماند وگرنه میشود همان داستان درمان سردرد که در بالا نوشتم! اگر داریوش شایگان میگوید: «در کل انقلاب ایران نوعی شکست و ناکامی بود.» به طور قطع از ایرانی رویایی صحبت میکند که در تصوراتش بوده نه از ایرانی که ما در آن بزرگ شدهایم و در آن زندگی میکنیم. اگر مشاور اقتصادی دولت میگوید «در میان این همه دعوا مگر میشود به رشد اقتصادی فکر کرد» باید پرسید مگر انتظاری جز این از ایران کنونی بعد از انتخابات داشته است؟
ایران ما اکنون در التهابی بیبدیل و در تحولی بینظیر در تاریخ خود قرار دارد. گروهی شاکیاند از دولت و سنگ پیش پای دولت میاندازند و از لغزیدن دولت و از شکست دولت خرسندند، و دولت هم مدام مینالد از اینکه نمیگذارند کاری پیش برود. بله این ایران است و هر دو گروه هم خود را «برحق» میدانند! و هر دو گروه حاضرند به خاطر «برحق» بودن دیگری را نابود کنند، چه اصولگرا و چه اصلاح طلب. بله من این میل به نابود کردن طرف مقابل را در هر دو طرف دیدهام؛ دیدهام که اثبات برحق بودن برای هر طرف بر منافع کشور اولویت دارد، چون حق را مطلق میپندارند و طرف مقابل را ناحق! اگر تنها یک جوهره در مدرنیت باشد همین است که برای طرف «به ناحق» هم حق وجود قائل شویم؛ چیزی که اتفاقاً در ایرانیت ما قوی است؛ و طرفداران قرائت خاصی از مذهب، که هم اکنون بعضی مراکز قدرت را در دست دارند، به شدت مخالفاند با دادن این حق به دیگران. این قرائتِ مطلق دیدنِ حق در شیعه همواره موجود بوده است. به این نقل قول توجه کنید: «جالب است که در همین قرن یازدهم … یکی از علمای شامی شیعی که مواضعی میانه داشت، با توجه به اختلاف برداشت علما از متون احادیث و بالاگرفتن منازعات میان آنها نوشت که بسیاری از این عالمان اگر ترس از عوام و حکومت نبود خون همدیگر را میریختند، چرا که آنان هر یک خود را واجب الاطاعه دانسته و کسانی را که از آنان اطاعت نکنند خارج از دین میدانند.»[۴]متأسفانه صداهایی مبنی بر تقریب مذاهب نتوانسته به دلایل سیاسی، دست کم در سیاست ملی ما، تأثیر چشمگیر بگذارد. آنچه بانیان تفکر اسلامیت در ایران قبل از انقلاب به آن کمتر توجه کردند همین رشد این نوع تفکر حقطلبی از سوی کسانی بود که شاید کمترین نقش را در انقلاب اسلامی داشتند. این یکی از «نتایج نامنظور»[۵] انقلاب اسلامی است که هم اکنون به شدت بروز کرده و منافع ملی ما را به مخاطره انداخته است.
حق طلبی را در هر دو گروه سیاسی حاکم میشود به وضوح دید. واقعیت این است ما در ایران کنونی به دلایل تاریخی به دنبال حق و احقاق حق به هر قیمتی هستیم و نیروهای آزاد شده در اثر انقلاب اسلامی هم به این تفکر میدان دادهاند، این واقعیتی است که به نظر میرسد فعالان سیاسی یا روشنفکری کنونی ایران به آن بیتوجهند و نمیخواهند آن را به عنوان یک واقعیت بپذیرند. این که بعد از انتخابات همه باید به کمک هم بیایند و به رفاه مردم کمک بکنند، چه ربطی به ایران دارد؟ ایران کنونی – در این شرایط پیشامدرن – اعتقاد دارد حق، مستقل از خواست مردم، وجود دارد و به دنبال آن هم هست؛ پس اگر گروهی در انتخابات برنده شدند که به ناحق هستند باید چوب لای پایشان و چرخشان گذاشت نه اینکه کمکشان کرد تا «به ناحق» کاری بکنند. این امر بدیهی ریشه در عقبماندگی مدنی دارد و برای حوزه و برای علوم دینی هم پدیدهٔجدیدی است که انتظارش را نداشته است. اکنون فرهنگ تساهل پیشامدرن ما ایرانیان، در نبود درک علم و جامعهٔمدرن، در تقابل با مفهوم سنتیِ قدرت قرار گرفته است و در این میان کسان زیادی از هر دو طرف طیفِ به فکر پر کردن جیب خود و انباشت سرمایهای هستند که معمولاً به خارج منتقل میشود و متاسفانه در ایران نمیماند.
شاید بشود به بخش دوم حرف داریوش شایگان واقعیتی نسبت داد: انقلاب یعنی شکست. این را به این معنی بگیریم که از انقلاب نمیتوان انتظار داشت فرهنگ را عوض کند. به همین دلیل عدهای بعد از انقلاب به فکر انقلاب فرهنگی افتادند که ناموفق بود چون ما فرهنگ را به قرائت خاصی از مذهب فروکاهیدیم. چین هم انقلاب فرهنگی ناموفقی داشت. اما خیلی زود از آن عبرت گرفت و در راه دیگری قدم گذاشت. ما اما در شعار انقلاب فرهنگی ۴۰ سال است که در جا میزنیم و متوجه نشدهایم که، با فروکاهیدن فرهنگ به قرائتی خاص از مذهب، خَلَئی ایجاد کردهایم که در نتیجهٔآن جامعه هر ظاهر فریبندهای از فرهنگ بیگانه را میمکد، و اسم آن را گذاشتهایم تهاجم فرهنگی! خلئی که خودمان با دست خودمان ایجاد کردهایم و هنوز متوجه ابعاد فاجعه بار آن نشدهایم. بله ما با پدیدهٔ«مَکِش فرهنگی» دست بگریبانیم نه تهاجم فرهنگی. انقلاب اسلامی هنوز نتوانسته است فرهنگ مثبتنگری و خودباوری را در جامعه رشد بدهد اما باعث رشد مداحی گری و غلبهٔعوام بر خواص امور دینی شده است.[۶]
به این معنی انقلاب یا انقلاب فرهنگی شکست خورده است. فرهنگ اما بخشی از ساحتهای اجتماعی است. انقلاب در بخشهای دیگر چه کرده است؟
شک نیست انقلاب در بسیج نیروها برای دفاع از کشور، حفظ امنیت، و رشد بیبدیل قدرت نرم ما در منطقه بسیار مؤثر و خوب عمل کرده است. یادمان نرود کشور ما بعد از صفویه همواره بخش هایی از ایران را از دست داد و این جمهوری اسلامی بود که در جنگ تحمیلی توانست در مقابل تمام فشارهای بینالمللی بایستد و کشور را حفظ کند، و پس از آن هم به طور مستمر قدرت سخت و نرم کشور را افزایش داده است. این را نمیشود منکر شد. شاید بشود با تأمل به این نگاه کرد که ما به موازات این رشدِ توان دفاعی و افزایش قدرت نرم در کاهش دشمنیها چندان موفق نبودهایم، اما در اصلِ افزایشِ قدرت شک نباید کرد. پس باید این قدرت را قدر دانست و در افزایش بیشتر آن از هیچ اقدامی کوتاهی نکرد. یادمان باشد که مادر، در هنگامهٔادعای نامادری و شمشیر قاضی برای نصف کردن کودک، رأی به نفع نامادری میدهد تا کودک بماند! حق در اینجا چه معنایی دارد؟ حق در مقابل عشق مادری به کشور کوتاه میآید.
در ساحت علم هم ایران اسلامی گامهای ارزندهای برداشته است با این تفاوت که این گامها ناشی از خرد جمعی و نیازهای دفاعی در جنگ در اوائل انقلاب بوده که اثر آن با تأخیری طبیعی مشاهده میشود. در این زمینه با نابهنجاریهای بسیاری مواجهیم که مجموعهٔآن راسندرم دورۀ نقلنام نهادهام که به تفصیل در کتابم با همین نام مصداقهای آن را آوردهام. به خصوص دولت نهم و دهم در رشد این نابهنجاریها شبیه به یک نیروی بیگانه و دشمن با پیشرفت علمی کشور رفتار کرد. این را در همان دوره، بسیار مستقیمتر از این، به مسئول حراست وزارت عتف رو در رو با توضیح بسیار شفافتر بیان کردم. شک ندارم روزی آن گفتههایم بر ملا خواهد شد. انقلاب اسلامی هم اکنون در مرحلهای است که با علم دارد مشکل پیدا میکند و باید بسیار نگران بیست تا سی سال آینده بود که علم ایران در یک باتلاق بیاعتباری گرفتار خواهد آمد- اگر که دلسوزان کشور به فکر آن نباشند.
در ساحت اقتصادی به نظر میرسد کشورمان مشکلات بسیار دارد و تفکر اسلامی نتوانسته است به این بخش کمک مؤثری بکند. شعارهایی مانند «ما میتوانیم» یا «خودکفایی اقتصادی» یا «خرید کالای ایرانی»، هر چند جذاب، ساده اندیشانهتر از اینکه گفته میشوند اجرا میشوند و به همین دلیل ناکارآمدند و نمیشود شکست آنها را به رفتار نا انقلابی دولتمردان و یا مدیران اصلاح طلب فروکاهید! در بخش صنعت و کشاورزی مایلم تحلیل متخصصان را بدانم.
در ساحت اجتماعی، برخلاف این ادعا که انقلاب ما انقلابی فرهنگی- اسلامی است، شاهد رشد فساد در همهٔزمینهها هستیم. کافی است به آمار سالانه جهانی در این زمینه نگاه کنیم –اگر که به استنباط فردی خود اعتماد نداریم.
اما عرصهای مدنی هست که بسیار از آن غافلیم و من آن را مهمترین دستاورد انقلاب اسلامی میدانم و به همین دلیل نمیتوانم حرف شایگان را بپذیرم، مگر اینکه یک ایران تخیلی در ذهن داشته باشیم، ایرانی که هیچ وقت موجود نبوده است؛ من اما واقعگرا هستم و به ایران موجود مینگرم. ما ایرانیان بیش از سه هزار سال است که یکتا پرست بودهایم؛ برخلاف رومیان و یونانیان که هزاران خدا یا الهه داشتند. ارتباط ما ایرانیان با معنویت و متافیزیک بسیار خاص بوده است و با رشد معنویت مسیحی در اروپای وارت خدایان پرشمار هم متفاوت است. ما در طی تاریخ خودمان هیچگاه فرصت نکردیم که اعتقاداتمان بتوانند در تمام زمینهها جولان بدهند نه پیش از اسلام و نه پس از آن. در عصر ساسانیان هم که حکومت مذهبی بود، در مجموع، ساختار مذهبی مستقل از ساختار حکومتی بود، بسیار شبیه به سلجوقیان و صفویه. پس از سه نوع حکومت مذهبی زردشتی، سنی، و شیعه، که در طی تاریخ داشتهایم، جمهوری اسلامی اولین فرصت تاریخی بود که به مذهب داده شد تا توان حکمرانی خود را نشان بدهد. حکمرانی کاتولیک در غرب پس از مقاومت چند صد ساله و پس از شکنجهها و کشتار بیرحمانهٔحکمرانان کاتولیک به نام مذهب منجر به نوع جدید حکومت مدنی در غرب شد. ما ایرانیان اما در یک دورهٔکوتاه چهل ساله نوعی حکومت دینی خودمانی را تجربه کردهایم؛ هر چقدر هم مخالف باشیم، باید اذعان کنیم که در این انقلاب، در مقایسه با هر تجربهٔدیگر بشر اجتماعی، خشونت بسیار تعدیل یافته بوده است. مهمترین دستاورد این حکومت تاکنون ایجاد «ملت» در ایران است، مفهومی قدیمی ولی ناموجود در ایران. به یاد محمد علی فروغی میافتم که درست صد سال پیش در توصیف نابسامانیهای ایران و ضعف مفرط حکومت نوشت «ایران ملت میخواهد»! بله ما اکنون ملت داریم. این ملت خودش را در چند انتخابات اخیر نشان داده است. شک ندارم تحلیلگران آینده به هنگام بررسی تاریخ این سالهای ایران به این نکته اشاره خواهند کرد که انقلاب اسلامی توانست در ایران ملت به وجود بیاورد، گرچه هدفش امت بود نه ملت! ملت در سرنوشت خود تعیینکننده است و ما در ایران در فازی هستیم که داریم این مرحله را تمرین میکنیم. بله از دید من انسان ایرانی اکنون شکل ملت به خود گرفته و مشغول تمرین برای حفظ منافع خودش است. این دستاورد تاریخی بسیار مهم را باید پاس داشت. این بار این ملت است که ایران را حفظ خواهد کرد و به کمک تمام دولت مردانی خواهد آمد که صادقانه برای ایران و برای مردم کار میکنند، به فرهنگ و سنتهای مردم احترام میگذارند، به اعتقادهای مردم کشورهای دیگر دنیا احترام میگذارند، و اهل مدارا و صلحاند. ایران حالا با داشتن ملت دیگر احتیاج به قهرمان ندارد، احتیاج به انقلاب ندارد. مذهب شیعهٔما هم اکنون، که به یک مذهب عرفی یا ناسوتی تبدیل شده، راه خود را برای برگشت به معنویت به نرمی پیدا خواهد کرد و این بزرگترین دستاورد بشری در دنیای جدید اسلام خواهد شد. ایران مدرنیتی به جهان اسلام میآورد که بیبدیل است و به همراه آن رفاه و امنیت برای مردمش و صلح برای منطقه و جهان. این دستاورد انقلاب را پاس بداریم.
اکنون وقت ملت است. ملتی با تجربههای تاریخی بیبدیل، با دولت مردانی که ریشه در معنویت دارند و قدر انسان را میدانند، با توان دفاعی قابل توجه و مدافعان بسیار باتجربه و با تفکر دفاعی پیچیده که امنیت ما را تأمین میکند، با نسلی آموزش دیده، زن و مرد جوان آمادهٔایفای نقش در تمام عرصهها! نگران بعضی رجزخوانیها در دنیا یا اطرافمان نباشیم که در مقابل این توان عظیم انسانی چیزی به حساب نمیآید؛ نگران ندیدن این دستاورد و از دست دادن این فرصت بیبدیل تاریخی باشیم. اکنون با ملت است که با دگراندیشان مدارا کند و به نرمی این انقلاب را به ثمر برساند. انقلاب واقعی در موجود شدن این ملت است که از دل آن بیرون آمده. اکنون بر ما است که این «برآمدن» ملت را، و توان آن را برای رشد و توسعهٔایران، به خوبی درک بکنیم و از آن مدلی برای کشورهای اسلامی دیگر بسازیم. بر ما دانشگاهیان است که کمتر به نابسامانیهای سندرم توجه کنیم و بیشتر به تحولی که در راه است بیندیشیم، و به نقش تاریخی خود توجه بکنیم. وای به روزی که ملت از دانشگاه هم بِبرُد!
[۱] داریوش شایگان، به نقل از کانال ارتباطات و رسانه در تلگرام در گفتگو با دِویروپا میترا در نشریه وایز در سال ۱۳۹۶.
[۲]به نقل از رسول جعفریان، کانال تلگرام.
[۳]خاطرات محمدعلی فروغی، گنجینه پژوهشی ایرج افشار، چاپ دوم، ۱۳۹۶، ص۴۳۱٫
[۴]رسول جعفریان، مفهوم علم در تمدن اسلامی، چاپ ۱۳۹۴، ص ۵۸۳٫
[۵]Unintended consequences.
[۶]نمونهٔ این غلبهٔ عوام بر خواص دین را در سخنرانیهای جوانی به نام «استاد رائفی پور» میبینید که به وضوح خرافات را به نام اسلام تبلیغ میکند و به نظر میرسد مرجعی شده است برای اصولگرایان و لابد «علمای حوزه» هم کوتاه میآیند. برای نمونههای تاریخی اخیر مراجعه کنید به مقالهٔ«مفهوم و جایگاه عوام در ادبیات دینی ما» در کتاب مفهوم علم در تمدن اسلامی، چاپ ۱۳۹۴، رسول جعفریان.